*اخطار از همین اول : این پست هیچ محتوایی جز کلی غر زدن نداره و باور کنید هیچ چیز جالبی توش وجود نداره نخونیدش چیزی رو از دست ندادید*
الان ساعت 18 : 18 دیقهاس که شروع کردم به نوشتن پست
میدونید من از بچگی آدم به شدتتتت غرغرویی بودم
گاهی بدون اینکه بدونم چه مرگمه به شدت بی حوصله میشم و حس غر زدنم میگیره و اون موقع انقدر غر میزنم که خودمم میمونم
اینجور موقع ها میتونم حتی به اینکه چرا آسمون آبیه و چرا خورشید از مشرق طلوع میکنه گیر بدم
برای همین بود که گفتم پستو نخونید
البته خیلی وقته درست و حسابی غر نزدم
تقریبا چند ساله
چون همیشه مخاطب غر زدنام مامانم بود و انقدر به جونش غر میزدم تا بنده خدا مجبور میشد سرم جیغ بزنه و بگه بس کنم و من علاوه بر بی حوصلگیم میرفتم تو فاز چس
برای همین از اون به بعد خیلی جلوی خودم رو گرفتم که غر زدنام رو کمتر کنم چون واقعا نمیتونم غر نزنم
الان تو یه مودیم که از زمین و زمان بدم میاد و حوصله هیچییییییی رو ندارم و واقعا هیچی سرحالم نمیاره
شاید فک کنید یه اتفاقی افتاده که این حس بهم دست داده
ولی باید بگم نه هیچی نشده و من یهویی این حس بهم دست داده
که البتههه
شاید دقیقا دلیلش اینه هیچ اتفاقی برام نمیوفته و زندگیم انقدر حوصله سر بر شده که خودم داره حالم ازش بهم میخوره
البتهههههههههه
ترجیح میدم همچنان حوصله سر بر بمونه تا اینکه تابستون کوفتی تموم بشه و مدارس فاکینگ (یه چیز دیگه بگم، من وقتایی که بی اعصاب و حوصله میشم یه نمور بد دهن میشم از همین تریبون معذرت میخام) شروع بشه و من از شدت کارایی که رو سرم ریخته ندونم چه غلطی بکنم و چه گلی به سرم بگیرم
از اونطرف هرموقع تو زندگیم از خدا هیجان خواستم قربونش برم یجوریییی (به قول جناب فیروز) منو گذاشت تو آمپاسسس که به زندگی روتین و حوصله سر بر خودم غبطه خوردم
خدا جونم نمیشه یه هیجان خوب و مثبت بدی؟؟
یه مدتی هست که واقعا میترسم دعا کنم
چون هرچی دعاکردم دقیقا برعکسش اتفاق افتاد
ناشکری نمیکنم خداییش
ولی تو یه زمینه هایی از خدا خواستم بهتر بشه ولی دقیقااااااا برعکسش شد
مثلا از خدا خواستم صبر و حوصلم بیشتر شه اما دقیقا کمتر شد
گاهی واقعا میترسم دعا کنم
اما خب من همچین بنده خوبی برای خدا نبودم که الان انتظار استجابت دعاهامو داشته باشم
داشتم میگفتم مدرسه
هوم
یک ماه و 18 روز دیگه
باید پاشیم بریم سر درس و مدرسه و من میرم کلاس یازدهم و درواقع باید بشینم عین آدم درس بخونم اماانقدر بیشعورم که عین خیالم نیست و صرفا شبا قبل خواب از فکرش دیوونه میشم همین
باید تا قبل شروع شدن مهر حداقل آرشیوای وبای انسیتی رو کامل کنم چون چه بخام چه نخام بعد مهر دیگه نمیتونم مثل بقیه روزای زندگیم بیکار و بیعار بشینم و همش اینجا پلاس باشم
خستم و واقعا نمیدونم چرا
البته خوابم هم میاد ولی حتی روزای عادی که تا دوازده و نیم میخوابیدم هم بازم خوابم میومد
ولی امروز از نه صبح بیدارم
حدس بزنید چرا؟
ساعت یازده اولین جلسه کلاسای ریاضیم بود و مامانم بیشتر از من نگران بود که خواب بمونم
برای همین ساعت نه صبح بلند شده میگه ریحانه پاشو نصف کلاست رفت و من ساعت رو نگاه کردم و گفتم مامان تازه ساعت نه عهههه
اونم برگشت گفت عه واقعا؟ و خوابید😐💔
منم دیگه خوابم نبرد و نشستم یکم فیک خوندم و بعدش نشستم نویینگ برادرز شاینی رو دیدم
اما تازه اول ماجرا بود چون مامانم هر نیم ساعت یبار پا میشد میگفت ساعت چنده؟ کلاست دیر شد🚶♂️
وای😂
یبار بلند شد گفت پاشو دیر شد گفتم مامااان الان ساعت ده و ده دیقس
گرفت خوابید ده دیقه بعد بلند شد گفت ریحانه یه ساعت گذشتتتتت ایندفه دیگه دیرت شد
منم با حالتی که قشنگ ملوم بود دارم موهامو میکشم گفتم مامان از اونسری که ساعتو پرسیدی فقط ده دیقه گذشته
و جالب اینجاست که برگشت گفت
برو بابا پس چرا انقدر دیر میگذره😐💔🚶♂️😂😂
دیگه خواهرم هم از خواب پرید و گفت مامان تو رو خدا بس کن تا دیگه مامانم بیخیال شد و منم عین یه بچه خوب به موقعش رفتم سر کلاسم اما تازه اونجا افسردگی نزدیک شدن به اتمام تابستون گرفتم تف
یازدهم داره شروع میشه و من هنوز دهم رو کامل بلد نیستم و قراره از همین کوفتیا کنکور بدم و نه یه کنکور عادی
کنکور جدید چون انقدر بدبختم که سالی که من قراره کنکور بدم اولین سالیه که کنکور عوض میشه
موش آزمایشگاهی هاه
نکته رومخ ترش اینه که همچنان مثه بز بیخیالم
دلم میخاد بشینم ادامه هایکیو رو ببینم اما وقتی مامانم فهمید تو دو روز دو گیگ نت مصرف کردم دیگه نزاشت ادامشو ببینم
وایفایمون تموم شده و یه بسته ده گیگ ده روزه گرفتم
اما دست بر قضا ننم گفت سیمکارتتو دربیار بده من
من بیشتر از تو نت لازمم فوقش هرموقع نت خواستی هات اسپات روشن میکنم برات و من الان هرموقع میگم نتو روشن کن اولش کلی میپرسه برای چی میخای و کلی ناز میکنه تا روشن کنه :/
چون نت خودش ضعیف نیشه هوف
همین الانشم نت منو قطع کرده تا اینستای خودش بیاد بالا و فک میکنه من نفهمیدم
صرفا برای این هیچی نمیگم چون هنو پیشنویسه میتونم بعدا ذخیره رو بزنم
دارم عصبی میشم که دارم انقدر غر میزنم :/
تازه انگشتام هم درد گرفته :/
ولی هنو حس غر زدنم نرفته :/
خواهرم هم همه شکلاتا رو تموم کرده
نمیدونم چه مرگمه واقعا
به قول اونی ونوس الان توی اون دورهای عم که یه مرگیپه ولی خودمم نمیدونم چه مرگمه و فقط باید صبر کنم تا برگردم به تنظیمات کارخونه
از طرفی از آهنگای قدیمیم خسته شدم
و از طرفی حوصله آهنگ جدید ندارم
کلی چیز میز آپ شده دارم برای وبای انسیتی ولی حس پست کردنشون نیست
دلم فیک میخواد
فیکای زیر صد صفحه به نظرم خیلی کم و کوتاهه
و فیکای بالای صد صفحه خیلی زیاده و من حوصلشو ندارم
یه فیک دانلودیدم بعدش دیدم هزار و خوردهای صفحست
هنو کامل بازش نکرده بستمش
قبلا دنبال فیک دو هزار صفحه ای بودم ولی الان واقعااا حوصلشو ندارم
حس میکنم مرض دوقطبی دارم وگرنه واقعا این حجم از پارادوکس غیر طبیعیه :/
باران تیزرای تن رو آپ کرده بود و بهم داده بود اما من ندیدم و خودم اپ کردم و بچه رو الکی تو زحمت انداختم و تازه دیدم و الان نمیدونم چجوری بش بگم که از لینکاش استفاده نکردم و عذاب وجدان گرفتم که بهش زحمت دادم
اح
بزار ببینم دیگه چه موضوعی هست که براش غر بزنم
عا
نه بیخیالش حس نق زدن درباره اون موردو ندارم طولانیه
خودم میدونم کلی غلط املایی دارم اما واقعا حوصله درست کردنشونو ندارم بازم ببخشید
بازم تکرار میکنم
زندگیم خیلی تخماتیکه و از طرفی ازش متنفرم و از طرفی دوسش دارم
حب دیگه بیشتر از این حس غر زدن نیست تا اینجاشم ممنون تحمل کردین
ولی واقعا خیلی وقت بود تا این حد غر نزده بودم و خداییش خوبیه وب داشتن همینه دیگه
و
واقعا خوشحالم که این وب و شما ها رو دارم
این وب واقعا یه گوشه دنجه برام
با اجازتون کامنتا رو میبندم چرا که با هیچکس میل سخنم نیست در حال حاضر
هرکی انقدر همت به خرج داد و پست رو کامل خوند لایک کنه بفهمم چند نفر خوندن...
برم ادامه نویینگ برادرز شاینی و کل کلای مینهو و کیبوم رو ببینم روحم شاد بشه
پستو انتشار نمیزنم تا افراد کمتری بخوننش
THE END | 18:58