دیروز خیلی داغون بودم صادقانه

سربازی رفتن چان و بک....

خیلییی خودمو نگه داشتم

تولد تن هم تا حد فوق العاده زیادی کمکم کرد که خوب باشم

میدونید

هرچی که تو کیپاپ مربوط به گروهه ، برای من از اکسو شروع شد

و هرچی که مربوط به شخصه ، از چانبک

یه طور خاصی دوسشون دارم

میتونم بگم تو کیپاپ برام عزیزترینن

هیشکیو اندازه این دو تا دوس ندارم

و

خبر سربازیشون :)

به تنهایی تونست اعصابمو داغون کنه و حالمو بهم بریزه

نمیتونم حجم نارحتیمو بیان کنم

انگار که واقعن مادری ام که بچشو قراره بفرسته سربازی و یک سال و نیم قرار نیست ببینتش

بیشتر از اون چیزی که زجر داشت این بود که

فهمیدم کامبکی درکار نیس :)

ینی اون همههههههههههههه دلخوشی و امیدواری برای کامبک اکسو

همش پوچ بود

کامبکی که نه بک باشه نه چان نه چن نه سوهو....

فک کنم نباشه بهتره :)

و دقیقا وقتی که دارم باهاش کنار میام

خبر هیونجین

راسش هنوز انقدر هنگم ک نتونستم خبر رو کامل هضم کنم

واقعا یجورایی انگار تو خلسه ام نمیفهمم چیشده

ولی فقط اینو میفهمم که هیونی من چند وقتی نیستش....

پسر نازنین من قرار نیست چندوقتی باشه

وای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

هیونی نازه من