you and me and music

  • aerizen
  • پنجشنبه ۱ دی ۰۱

Diary Mood ~ 1401.07.14

start ~ 11:30

  • aerizen
  • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

آخرین شهریور نوجوانی

سلام؟
اینجا هنوز کسی من رو یادش هست؟D:

داشتم فکر میکردم خیلی حیفه اگه توی بخش آرشیو وبم شهریور 1401 خالی باشه
مخصوصا اینکه این تابستون آخرین تابستون نوجوونیم بود
درواقع هر روزی که میگذره اون روز برای من آخرین روزه و میدونم که اون تاریخ، سال بعد قرار نیست این حس رو داشته باشه

دلم برای تک تکتون بیش از حد تنگ شده و به یاد همتون هستم ولی واقعا دسترسیم به نت محدود شده (به صورت خودخواسته) و دارم سعی میکنم زندگیم رو سر و سامون بدم و جدی جدی متاسفم که بهتون سر نمیزنم و امیدوارم درکم کنیدTT

 

پ.ن: بچه ها مراقب خودتون باشید باشه؟ سلامتی شما در اولویته

پ.ن2: یه پایان رسیدن تابستون رو به صورت رسمی به همتون تسلیت میگم عزیزان. امیدوارم غم آخرتون باشه😔

پ.ن3: برای شروع مدارس بعد از دو سال به صورت رسمی آماده اید؟

پ.ن4: اوضاع و احوالتون چطوره؟

  • aerizen
  • پنجشنبه ۳۱ شهریور ۰۱

Scenario


هیونجین عاشق خوندن کتاب بود و هیجین عاشق گوش دادن به موسیقی و هردو عاشق جاهای خلوت. خاطر همین شاید این موضوع طبیعی بود که وقتی هوا اونقدری تاریکه که هیچکس توی پارک حضور نداره و فقط هر چند لحظه یه بار یه ماشین از جلوشون رد میشه و تقریبا هیچ صدایی به گوش نمیرسه، اون دو تا دختر روی تاب نشسته باشن و مشغول پرداختن به علاقه هاشون باشن.

هیونجین در حالی که به آرومی تکون میخورد هر چند لحظه یک بار دستش رو بالا می آورد تا صفحه رو ورق بزنه. و هیجین در حالی که به آسمون خیره میشد با سرعت بیشتری تاب رو به حرکت در می آورد بود و سرش رو همراه با ریتم موزیکی که توی گوشش پخش میشد تکون میداد.

شاید اینطور به نظر میرسید که اگه هرکدومشون به تنهایی وقتشون رو میگذروندن هم فرقی نداشت اما اینطور نبود. چون مورد اول لیست علاقه مندی های هر دو که اشاره ای بهش نشده بود، دختری بود که کنارشون روی تاب نشسته بود.

و تبادل احساسات درخشانی که از حضور همدیگه میگرفتن هم به روش خودشون بود. هیونجین سرش رو به سمت چپ میچرخوند و خطی از کتابش که به دلش نشسته بود رو بلند برای هیجین میخوند. و هیجین سرش رو به سمت راست میچرخوند و بخشی از لیریکی که احساساتش رو لمس کرده بود رو برای هیونجین تکرار میکرد.

و این موضوع توی چند ساعتی که کنار همدیگه آروم ترین ساعات روزشون رو میگذرون، چندین بار تکرار میشد و نه تنها خسته کننده نبود بلکه نور احساساتشون رو بیشتر و آرامش لحظه هاشون رو عمیق تر میکرد و اون ها رو به خلسه فرو میبرد. و این لحظات اون قدری لذت بخش بود که به سختی از روی تاب بلند بشن و به سمت خونه هاشون راه بیفتن تا چند ساعت کوتاهی رو قبل از طلوع خورشید بخوابن.

توی مسیری که به خونه هاشون ختم میشد، دست همدیگه رو میگرفتن و اون موقع بود که وقت برای حرف زدن داشتن و به عنوان تنها همدم همدیگه صحبت میکردن. از روزی که گذشته بود، از روزی که قرار بود از راه برسه، از چیزایی که در طول روز آزارشون میداد، از روزهایی که هم دور بودن و هم نزدیک، از تصمیماتی که به زودی باید میگرفتن، از روزهایی که فقط خاطراتش مونده بود و از روزهایی که فقط تصورش رو داشتن.

و در نهایت دستاشون از همدیگه جدا میشد، مسیر کوتاهی که مونده بود رو طی میکردن، از پنجره های اتاقشون به آرومی وارد اتاقشون میشدن و به خواب میرفتن تا بتونن فردا روی توی مدرسه ای که که یکی نبود بگذرونن و دوباره آخر شب به ملاقات همدیگه و ماه برن.

  • aerizen
  • شنبه ۴ تیر ۰۱

Scenario

تن خسته ـش رو به زور بالا میکشید
فقط یکم مونده بود تا برسه به اون بالا
جایی که هیچ آدمی نیست تا بهش آسیب بزنه
خودشه و خودش

ولی ظاهرا زمین و زمان باهاش لج کرده بودن چون برخلاف همیشه ایندفعه یه پسر قد بلند اونجا نشسته بود و این به این معنی بود که یونجون نمیتونست توی پناهگاهش با خودش خلوت کنه

اونقدری عصبانی بود که بره جلو و به پسر بتوپه،
اما با دیدن بطری های الکلی که کنار پسر بودن و دستی باند پیچی شده و خونی پسر فهمید که اون هم وضعیتی مشابه به خودش رو داره

اما این چیزی از کلافه بودنش کم نکرد و قبل از اینکه بتونه جلوی خودش رو بگیره با لحن طلبکاری گفت : تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟
پسر شوکه به سمت یونجون برگشت اما صورتش هیچ حسی رو منتقل نمیکرد
پوزخندی زد و گفت : نمیدونستم برای اینکه بتونم روی کوه بشینم باید اجاره نامه امضا کنم

یونجون با کلافگی کنار پسر نشست و در کمال پرویی اجازه گرفت تا از بطری های الکلش استفاده کنه و پسر بدون اینکه بهش نگاه کنه، بطری ای برداشت و دستش رو به سمت یونجون دراز کرد

یونجون با تشکر کوتاهی بطری رو گرفت و پرسید : اسمت چیه؟
انتظار جواب نداشت اما پسر جواب داد : سوبین!
یونجون نمیدونست چرا اما اسم پسر قشنگ بود : خب سوبین... کِی قراره از اینجا بری؟
سوبین همچنان نگاهش نمیکرد. شونه ای بالا انداخت و گفت : شاید حتی تا فردا اینجا بمونم. تو چرا انقدر مشتاق رفتن منی؟
یونجون پوزخندی زد : کاری به تو ندارم؛ لازم دارم تنها باشم تا بتونم با خیال راحت فریاد بزنم و به اونی که با صدای بلند شکایت کنم.
ظاهرا تونست بالاخره توجه سوبین رو جلب کنه چون پسر برای دومین بار از موقعی که همدیگه رو ملاقات کرده بودن و اولین بار از موقعی که یونجون کنارش نشسته بود، سرش رو به سمت یونجون چرخوند و پرسید : عصبانی ای؟ اینجوری خشمت رو تخلیه میکنی؟
چشمای یونجون میسوخت : آره عصبانیم؛ بیشتر از چیزی که فکر کنی عصبی ـم و لازم دارم تخلیه کنم این خشم لعنتی رو. و نه فقط خشمم رو، لازم دارم همه این احساسات لعنتی تر که به هیچ دردی نمیخورن جز اینکه فقط آدم رو عذاب بدن رو هم خالی کنم
سوبین هنوز نگاهش رو از یونجون نگرفته بود. پلک خسته ای زد و گفت : میدونی اگه میتونستم همین الان میرفتم تا بهت این فضایی که لازم داری رو بدم؛ اما متاسفم که خودم هم توی همین وضعیت قرار دارم...

هر دو نگاه هاشون رو از همدیگه گرفتن. سکوتی آزار دهنده اما نسبتا آرامش بخشی به وجود اومده که نه منشا آزارش مشخص بود و نه منبع آرامشش.
سوبین سکوت رو شکست : میدونی.. میخواستم پیشنهاد بدم که حرفات رو به من بزنی اما واضحه که همدیگه رو نمیشناسیم و به خاطر همین بهم اعتماد نداری، اما اگه بخوای میتونی به من توجه نکنی و فریاد بزنی
فکری به سر یونجون زده بود که احمقانه به نظر میرسید اما اون پسر توی موقعیتی نبود که بخواد فکر کنه و صادقانه برای این کار زیادی خسته بود. پس بدون مقدمه پیشنهادش رو به پسر داد : ببین میدونم شاید احمقانه به نظر بیاد اما من همین الانشم به اندازه کافی دیوونه هستم لازم نیست بهم یادآوری کنی
نگاه خسته ی پسر مو مشکی دوباره بالا اومد

یونجون ادامه داد : از پیشنهاد اولت خوشم اومد! بیا با همدیگه صحبت کنیم. آره من نمیشناسمت اما تو هم من رو نمیشناسی. بیا امشب وانمود کنیم سال هاست همدیگه رو میشناسیم و به همدیگه نزدیکیم و به حرفای هم گوش بدیم. و فردا همدیگه رو فراموش کنیم.
یونجون انتظار داشت پیشنهادش رد بشه، اما ظاهرا سوبین هم توی وضعیت افتضاحی به مزخرفی مال یونجون قرار داشت و پیشنهاد پسر کوتاه تر رو کمی با مکث، اما در نهایت قبول کرد.

و اونها تمام شب رو کنار هم گذروندن
بطری های الکل خالی و سیگار ها روشن شدن
کنار هم، حرف زدن، فریاد زدن و سکوت کردن
گریه کردن و خندیدن
اشک های هم رو پاک کردن و به هم دلداری دادن
به شونه های همدیگه تکیه دادن و آهنگ گوش دادن
بارون شروع به باریدن کرد و دو پسر کنار همدیگه دراز کشیدن
و در حالی که به آسمون خیره شده بودن، ادامه دادن
و درنهایت، وقتی که پرتوهای خورشید شروع به خودنمایی کرد، فهمیدن که باید از همدیگه جدا بشن
چون قرارشون همین بود...
رو به روی هم ایستادن، به روی هم با همون چشمای قرمز لبخند زدن و همدیگه رو بغل کردن
یونجون زیر گوش سوبین زمزمه کرد : ممنون غریبه ی آشنا!
سوبین جوابی نداد اما یونجون رو محکم تر به خودش فشار داد و یونجون سرش رو توی گردن سوبین فرو کرد

بعد از چند دقیقه به سختی از هم جدا شدن
با اینکه قرارشون همین بود اما انگار ته قلبشون راضی نبود
ولی اونا چند ساعت پیش زیر همون بارون به همدیگه قول داده بودن که به حرف قلبشون گوش ندن و اولین چالش این قول همون لحظه بود
پس سوبین عقب عقب به راه افتاد
خداحافظی نکردن اما عمر ملاقاتشون تموم شده بود
سوبین پشتش رو به یونجون کرد و کوه پایین اومد اما تا آخرین لحظه ای که توی دیدرس پسر قرار داشت، سنگینی نگاهش رو حس میکرد
وقتی سوبین وارد ماشینش شد، مستقیما به سمت محل کارش به راه افتاد.
پنجره رو پایین کشید و اجازه داد نسیم صبحگاهی پف چشماش رو از بین ببره.
وضعیتش جوری نبود که کسی بتونه حدس بزنه سوبین روز قبل یه تروما رو پشت سر گذاشته چون اون پسر حتی با وجود خونی که به باند های دور دستش نفوذ کرده بود و چشم های قرمزش الان خیلی قوی به نظر میرسید و همه اینها به لطف اون "غریبه آشنا" بود...

  • aerizen
  • شنبه ۴ تیر ۰۱

به یاد قدیما بیاید حرف بزنیم

خیلی وقته از این پستا نذاشتم

و دیدم شما هم از این پستا نذاشتین

با اینکه هنوز امتحانام تموم نشده ولی واقعا دلم خواست به یاد قدیما بشینیم حرف بزنیمTT

پس بفرمایید به بخش کامنتا با کاپوچینو در خدمت باشیم :>

 

عا راستی

این مسترپیس (و ام وی مسترپیس ترش) رو هم از دست ندیدTT

چطور میتونید ایپکس استن نکنید تباها؟؟

دارن میان جزو فندومای اولم-

فک کنم بعد انسیتی گروه موردعلاقم باشن :"))

  • aerizen
  • يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱

Playlist #5

Video Edit

NCT DREAM - BeatBox

TREASURE - Darockri

TNX - 180sec

CRAVITY - My Turn

EPEX - Do 4 Me

 

Video Edit

B.I - BTBT

TXT - Good Boy Gone Bad

SEVENTEEN - HOT

BoA - The Greatest

HYO - Deep

  • aerizen
  • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۰۱

?Which world do you choose

Which world do you choose?

the real but dark world or bright but unreal world?

  • aerizen
  • سه شنبه ۳ خرداد ۰۱

♪♫════◁❚❚▷════♫♪

꧁Fasten Up
This is your captain speaking to the passengers꧂

♪♫════◁❚❚▷════♫♪

  • aerizen
  • جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱

براتون متاسفم...

واقعا برای تک تکتون متاسفم

ینی میخواید بگید نمیدونید فردا گل پسرای سای دبیو میکنن و شما هنوز این وب رو فالو ندارید؟

تباها؟

نمیخواید تلنت استن کنید؟؟؟؟TTTTTTTTTTTT

  • aerizen
  • دوشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۱
Your Worries?࿐
No, THANXX༄
I'm Okay ツ
I'm Just Doing Me ༅
Don't Say You’re Doing This For Me༇
Leave Me Alone༘
I'm In My Own Rhythm༊
موضوع
منه جذاب