1.
من از تو اتاق داد میزنم : بابااااااا ریدممممممممم
بابام از تو پذیرایی : اونکه کار همیشته یچیز جدید بگو
2.
ننم داشت یه مدل خرمایی درست میکرد که لازم بود ینفر با گوشتکوب لهش کنه و همش بزنه (درک کنید حس توضیح بیشتری نیس :/)
و بابامو صدا کرد چون مچ خودش درد میکرد
بعد من به بابام گفتم منم میخوام بکوبونمش
بابام : مگه بچه بازیه؟
من : مگه من بچم؟
بابام : اینکار تمرکز و هوش بالایی لازم داره.. باید حواست باشه کجاها به کوبیدن احتیاج داره
من : حداقل آی کیوی مورد نیاز برای اینکار چنده؟
بابام : حداقلشششش 130
من : به هر جهت..
آی کیوی من و شما یکیهههههههههههه
*سر دادن خندهی شیطانی ای که خودم هم از صدای خودم پشمام ریخت*
بابام : *زدن پس کلهای* بیشعور این چه طرز خندیدنه خواب از سرم پرید
الان مگه خوابم میبرهه
*بابام میره دراز بکشه و من ادامه کار رو انجام بدم*
a few seconds later
من : خسته شدمممم
نمیتونممم
بابا کار خودتههه
بابام : من که گفتم تو شل مغ--
من : نخیر ظاهرا علاوه بر هوش به تجربه هم لازمه که من ندارمش
بابام : برو بابا من پا نمیشم
مامانم : همیشه همینید
نمیشه ازتون یه کمک خواست
بخدا دست خودم سالم بود منت شماها رو نمیکشیدم
یه کمک به آدم نمیکنید
من : *میرم بالای سر بابام*
بابا لطفا پاشو وگرنه الان جفتمونو فوش میده هاا
بابام :
مجددا بابام :
همچنان بابام : ازت متنفرم ریحانه