شروع نوشتن پست ~ 21:13

 

هوف با اینکه کل امروز رو توی بیان پلاس بودم حس میکنم اصن نبودم

امروز کامبک 127 بود و شت خیلی چیز یونیک و خاصی بود لنت بهش

اون لایک عه استیکر گفتنای مارک افتاده تو دهنم

بیاید از این بخش که من انتظار داشتم ام وی ساعت یک و نیم بیاد اما ظاهرا هشت و نیم اومده بود بگذریم :/

حس میکنم چشمام داره از کاسه درمیاد

آماده کردن این پست و این پست بخاطر تغییر اسم فایلا و مرتب گذاشتنشون و تغییر جزییات فایلای صوتی خیلی ازم وقت (و سوی چشم) برد اما مصمم بودم امروز بذارمشون و حداقل خوشحالم که چیز خوشگل و تمیزی از آب درومده

(راستی وب رو هم فالو کنید من و ریتا میخایم فعالیتمونو آدمیزادی کنیم *-*)

 

دلم برای دوستام تنگ شده...

اونم خیلییییی زیاااد

دلم میخاد ببینمشون و بعد از زدن توی سر و کلشون سفت بغلشون کنم

دارم فک میکنم بعد از رفتن من کی قراره حرصشون بده و روشون کرم بریزه

یکم دردناکه که اونیکی رفیقم تنها ENTP اکیپمون میشه :")

چون میدونید گروهمون اینجوریه که دو تا دو تا تایپامون مشترکه

دو تا ENTP

دو تا ESFP

دو تا ESFJ

و دو تا INFJ

کلا ترک کردنشون خیلی خیلی خیلی بیشتر از حد تصورم سخته

نمیخام بیشتر بهش فک کنم چون میرم تو فاز دپ و حوصلشو ندارم :"

 

دلم برای یکی دیگه از دوستام هم تنگ شده

از یکی دو روز قبل تولدم به بعد تقریبا میشه گفت باهاش حرف نزدم

دلم میخاد بش پیام بدم اما نمیتونم

از یطرف با خودم میگم رفاقتمون خیلی حیفه اما از طرف دیگه واقعا با اون کارش از چشمم افتاده

نمیدونم چیکار کنم

سه چهار باره هی به خودم میگم بیخیالش اینو هم ببخش برو بش پیام بده

اما انگار دستم نمیره بش پیام بدم

ادم کینه‌ای ای نیستم

واقعا نیستم

اما اینکه برای یه نفر همیشه و همه جوره و تحت هر شرایطی بهترین باشی اما اون حتی توی یه موقعیت ساده نتونه باهات باشه و از عمد پشتتو خالی کنه چیزی نیست که بتونم فراموشش کنم

بی معرفتی خیلی برام سنگینه

نمیدونم چیکار کنم پس فک کنم حسمو ایگنور کنم تا جایی که بره ته تهای مغزم و کلا یادم بره

 

باورتون میشه امروز آخرین جمعه تابستون بود؟

میتونتم تا فردا صبح راجب به حس بد و افتضاحم درمورد مدارس و درسایی که باید بخونم اما نمیخونم و درسایی که باید بلد باشم ولی نیستم و کنکور فاکینگ دو سال دیگه‌ام براتون حرف بزنم اما مجددا حوصله اعصاب خوردیه بعدشو ندارم سو بیخیالش D:

 

گاهی حس میکنم خیلی پوست کلفتم که کلی حرف میشنوم و هنوز هر هر میخندم

امروز دور و برم شلوغ بود و تا میومدم سعی کنم حرفای نفر اول رو یادم بره دومی یچیزی بهم میگفت

به قول آیلین گاهی لازمه این مظلومیتای خودم رو به خودم یادآوری کنم وگرنه واقعا باورم میشه که نقش منفی زندگی همه‌ام

 

خستم با اینکه رسما هیچکاری نکردم

دلم میخاد شب زود بخابم و صبح زود بیدار شم تا خیر سرم بالاخره بشینم دو خط درس بخونم

هیچ امیدی به آینده‌ام ندارم رسما

نمیدونم چرا توده سیاه مغزم دوباره داره پیشروی میکنه و این فکرا رو میندازه توی سرم

باید جلوش رو بگیرم و اون موقعس که دوباره امید به زندگیم و فکرای مثبتم افزایش پیدا میکنه

 

میدونید من روی یه جاهایی از پوستم یه خشکی های خاصی دارم

یه حالت حساسیت طوره

معلوم نیست چیه

بخاطر کرونا نتونستم برم دکتر ولی مامانم گفته فردا پس بردا حتما میبرتم دکتر پوست

اما وقتی دیشب زنداییم دیدشون گفت که چند سال پیش اونم دقیقااا همینجوری (همین خشکی های موستی و دقیقا همون حالت) شده بود و دکتر بهش گفته از فشار عصبی و استرس و حجم فکری زیاده

و نکته جالبش اینجاست که مامانم هنوز باورش نمیشه منم میتونم استرس داشته باشم :"/

 

آهنگ پیشنهادی امشبم براتون دژاوو و لمونیده

دژاوو تو پستای قبل و لمونید توی همین آلبوم جدیده NCT 127 (ترک دومه) هست

حال ندارم لینک کنم :"

با اجازتون کامنتا رو هم میبندم چون حدود پنجاه تا پاسخ و سی تا کامنت پاسخ داده نشده دارم :"))))

اما اگه حرفی چیزی بود خصوصی درخدمتم

شاید تا شب دیگه نتونم بیام بیان

سو شبتون بخیر و پر از آرامش

امیدوارم خوابای خوبی ببینید که خوشی و آرامش رو به قلبتون سرازیر کنه

قول میدم فردا پست درست حسابی بذارم

این وب بازم بهم ثابت کرد که تحت هر شرایطی میتونم مغزمو خالی کنم تا راحت باشم و آرامش بیشتری داشته باشم :)

لاو یو عال♡

فعلا بای بای

 

پایان پست ~ 21:51